سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[دانشمند] هنگامی که از آنچه نمی داند پرسیده شد، ازگفتن «خداوند داناتر است» خجالت نکشد . [امام علی علیه السلام]
دست نوشته های عمومی من
 
پایان اولین مرخصی
سلام.
شاید برای اولین بار باشه که می خواهم از چیزی بنویسم که کلی جریان داره اما ناچارم کوتاه بگویم.
توی این چند سالی که دور از خونه بودم هیچوقت اینقدر از رفتن خودم ناراضی نبودم.اصلا یه جوری شدم این مدت، خودم هم موندم چمه!
واقعا دوری سربازی تا دوری دانشجویی زمین تا آسمون فرق می کنه ، هیچی که نباشه لااقل در دوران دانشجویی آزادی تا نفس بکشی اما در دوران آموزشی خدمت شاید بتونی بعضی وقتها اونهم با هزار تا تبصره نفس بکشی!
باز خوبه گروهان ما همه لیسانسه هستند و گردان ما لیسانس و فوق لیسانس و دکتر و از لحاظ آداب و فرهنگ مچ شدن خدا رو شکر مشکلی بین هیچکس نیست و همه به یه نوعی می دونن که چه جوری این ایام رو طی کنن وگر نه تحمل اونجا واقعا مشکل بود.
به نظرم بدترین چیز خدمت در حبس بودنشه و البته بیماریهایی که به صورت ناخودآگاه سراغت می آید و از پا درت می آره وگر نه بقیه چیزهاش رو می شه با کمی انعطاف پذیری حل کرد .
قبل از رفتن به خدمت با احتساب اینکه کلا شیراز هستم می خواستم خاطرات خدمت رو به صورت هفتگی اینجا بگذارم اما از بازی روزگار با توجه به انتقال به شهر با فاصله ی 772 کیلومتری این اتفاق دیگه نمیشه بیافته ! البته دفتری برای ثبت ماجراهای اونجا تدارک دیدم و تا اینجا هم خوب پیش رفتم و در صورت اینکه در تقسیم به محل خدمت (آخر مرداد) جایی بیافتم که دسترسی به نت باشه حتما چیزهایی که برای همه مفید باشه و در ضمن خلاف امنیت ملی هم نباشه اینجا می گذارم.
خوب دیگه آخرین ساعات مرخصی هم دارن تموم می شن و فردا صبح (شنبه) ساعت 7 عازم هستم ، از اینکه بیشتر نمی تونم از اونجا و خودم بنویسم از همگی عذر می خواهم ، باور کنید که دلم می خواهد بنویسم اما  دل و دماقش  نیست به خدا .امیدوارم توی این یک ماه باقیمونده دل و دماقم برگرده و بتونم مثل سابق راحت بنویسم.
نظراتتون رو شاید بتونم در 10 روز آینده ، اگه  اگه اگه مرخصی شهری دادن بخونم ، که البته خوشحالم خواهند کرد.
روزگارتان زیبا و شاد.

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 87/4/29:: 2:3 صبح     |     () نظر
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها